Its dark, so we shan’t be seen!
12.23.2004
بايد يك روز
وقتي از جنگل عبور مي كردم
با كرم كوچكي كه برگها را مي خورد عوض شده باشم.
من به زادگاهم بازگشته ام.
نگاه كن:
ديگر وقتي قدم مي زنم
جاي پايم روي برفها نمي ماند
من زير پا له مي شوم
بي آنكه سوالهاي احمقانه ام بي جواب
آرزوهاي بي ارزشم عقيم
و دردهاي همواره ام بي درمان مانده باشند.
خواهم مرد:
با سر بلندي
بي آنكه هيچ عدالتي نقض شود.
:: posted by Pegah, 02:36