Its dark, so we shan’t be seen!
6.23.2005
آدمها خالی اند
آنقدر خالی
كه در خيابان وقتی باد می وزد
خودشان را به تيرهای چراغ برق می چسبانند
و وقتی دانه ها ی درشت تگرگ بر سرهاشان ضرب می گيرد
خيابان پر از سمفونی غم انگيزِ پوچی می شود
خوابم می آيد و خوابم نمی برد
بازتاب صدای نفس هايم از ديوارها بر سرم می كوبد
چرا شب آواز الهام بخشش را از من دريغ كرده؟
دلم چيزی مي خواهد
چيزی كه مثل صدای جغجغ كفش ها ی چراغ دار بچه گيم
با اقتدار ِ حضورش
اين دنيا و هرچه در آن هست را
تحت شعاع قرار دهد..
پشت اين پنجره انگار دنيا در سكون فرو رفته
آمده بودم چيزی بگويم،
نشد.
:: posted by Pegah, 23:28