Its dark, so we shan’t be seen!

7.31.2005

missing you in my own way...

انگار نه به يكباره


كه آرام آرام در اين سياهی خزيده ام


 


راهی به روشنی نمی دانم


راهی به روشنی نمی جويم


چرا كه روز تنها لباس ريا بود بر تن شب


شب از راه می رسد : عريان تر از هميشه


 


مرا در بر خواهد گرفت می دانم


و سرمای بی امانش


لبهای مرا


دستان مرا


و تخته سنگ های ترك خورده ی بيهودگی را


در هم خواهد شكست


 


همه ی خبرها دروغ بود


و همه ی آياتی كه از پيامبران بی شمار شنيده بوديم،


بسان گام های بدرقه كنندگان تابوت


از لب گور پيش تر آمدن نتوانستند...


 


:: posted by Pegah, 21:51

1 Comments:

شعر از خودت بود؟
زیبا بود
Anonymous Anonymous, at 6:47 AM  

Post a Comment