Its dark, so we shan’t be seen!

8.20.2005

Form those moments with no revision

قدم هايم را تند تر كردم تا صدايشان را نشوم
حرفهايشان داشت زيبايي اين شب را آلوده مي كرد.
آدمها چرا از هم بيزارند؟
 
و راه مي رفتم
طوري كه انگار سعي مي كنم گامهايم را هماهنگ كنم
بي هيچ نتيجه اما.
راه رفتن روي يك خط راست چقدر سخت است!
و مي ديدند و مي دانستم.
 
شن هاي توي لباسم قلقلكم مي داد
داشتم سعي مي كردم چيزهايي كه مي ديدم را باور كنم
موح هاي دريا شكل هايي آرام وعجيبي مي ساختند
وزوز سمج مگس ها ..
 
شن ها سرد بودند.
رويشان كه راه مي رفتي آتشي كه قلبت را مي سوزاند آرام مي گرفت
و ماه...ماه كه دست نيافتني تر از هميشه وعده هاي پوچي به قلبم مي داد.
زندگي آوايي مرموز و درك ناشدني دارد
مثل صداي زنگوله هاي گوسفندان در دشتهاي بي انتها
آوايي كه هميشه از دوردست ها مي آيد و هرگز نزديك نمي شود.
 
شب مي آيد
بي آنكه صداي پايش را شنيده باشم.
شب مي آيد و  بر قلبم مي نشيند
مرداب آرام است
من چرا آرام نمي گيرم؟
باد خطوط در هم بيهودگي را بر صورتم قطع مي كند
و آواي آرام زندگي
چيزي شبيه ميل شديد تنهايي بر وجودم مي نشيند
ساحل كاش خالي بود
اين پرده را كاش از جلوي چشمانم برمي داشتند
تا با اين هياهوي آرام مي آميختم
و با خودم يكي مي شدم
 
و باورم نمي شود
صبح فردا كه بيدار شوم
بي دليل تر از هميشه
بايد رد امشب را از زندگي ام پاك كنم.
چطور؟
چرا؟

 


 


 

:: posted by Pegah, 20:54

1 Comments:

inja ajibe. "ajibi" ro doost daram
Anonymous Anonymous, at 6:58 PM  

Post a Comment