Its dark, so we shan’t be seen!
2.17.2007
Down with psychic automatism
آدم گاهی دلش می خواهد از گذشته فرار کند
بی آن که نقطه های سیاهی در آن باشد.
شاید برای تجربه ی ذهنیتی که بر زمینه ی شخصیتی ات راست نمی ایستد
مرتب به سمتی کج می شود
وقتی می دانی راه دیگری برای ادامه دادن نداری.
تجربه احساس شدید شکست توام با تلاش یک تنه ات برای قوی بودن
وقتی می دانی
کمرت را
اگر کمی –فقط کمی خم کنی-
می شکند.
توضیح دادنش سخت است.
احساسی است که در ناخودآگاه می گذرد
و درک سطحی آن ردی از سردگمی برجا می گذرد.
سرم درد می کنه.
:: posted by Pegah, 00:50