Its dark, so we shan’t be seen!
1.25.2007
dear late you
مساله شاید
انتخاب میان چند چیز کوچک
و یک چیز بزرگ است.
کلیتی که به دست نمی آید...
زندگی را
باید به اجزی تشکیل دهنده اش تجزیه کنی
و آنها را آنقدر از هم دور نگه داری
که تاثیرشان بر هم قابل صرف نظر کردن باشد
و بعد نوع کثیف، آزار دهنده و بی رحم اما آرامش بخشی نسبی گرایی را
با سلول های رو به انحطاط مغز و جسمت تجربه کنی.
زندگی راه ها را جلوی پایت باز می گذارد
و بعد با لگد محکمی تو را به هر کدام که بخواهد پرت می کند
بازی کثیفی نیست
فقط خودخواهانه است.
1.23.2007
1.16.2007
Analytic continuation
تلاش بیهوده
برای یافتن پاسخ های مشترک
به محرک های ساختگی
وقتی فضاهای ذهنمان
هیچ اشتراکی ندارند
کاش می شد آدمها را هم "تبدیل" کرد
زندگی را مثل آدامس جویده شده با سماجت می جوم هنوز
شاید مزه اش را احساس کنم باز...